خواهرم خانوم نسيم كه از " مهدی اخوان ثالث " خواسته بوديد ؛ من اطاعت امر كردم و چند شعر در وبلاگ پست كردم و اميدوارم بر وفق مرادتان باشد . ولی اگر بيوگرافی خيلی كامل و عكس و شعر و غيره از " اخوان ثالث " يا هر يك از شعرا كه باب ميلتان است خواستيد ؛ در وب جديدم بسيار كامل تر براتون تقديم می كنم . و از بعد از خواندن نظــرتون فقط می خواستم مهم ترين حقيقت پنهان زندگـی خودم رو در يك پست جداگانه براتون بنويسم ؛ ولی نخواستم مصدع اوقات ديگران شوم و مزاحمت ايجاد كنم . « خـواهرم بهتون تبريك می گم ؛ زديد به هدف و دستتتـون رو درست رو نقطه حساسم گذاشتيد پس بهتره بدانيد ؛ دست به قلم بردن و نوشتـن پـوريا از اين شعر مهدی اخوان ثالث شروع شد ؛ كه :

در گذرگاه زمان ؛ خيمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شيرينی خود می گذرند ؛
عشق ها مـی ميرند
رنگ ها رنگ دگر می گيرند ؛
" و فقط خـاطــره هاست " ؛
و فقط خاطره هاست
كه چه شيرين و چه تلخ ؛
دست نا خورده بجا می مانند .


مثل جمله ای كه يك دوست برايم نوشت و دليل دوباره نوشتنم شد كه : " سر انجام عشق مترسك با كلاغ ؛ مرگ مزرعه است "
يك كلمه – فقط يك كلمه " خـاطــره ها " ؛ بانی و باعث نوشتن دفترها و سياه مشق ها و شعرها و نظم و نثر و ديگر نوشته های من شد ؛ شنيديد به كچل می گن زلف علی ؟ - من هم چون گذشته خوبی نداشتم كلمه " خاطـره " دليل نوشتنم شد . جانماز به آب نمی كشم و ادعای پاكی نمی كنم ؛ چون گناه كارترينم ؛ اما اين ها دليل نمی شود كه من ؛ ارادت داشتن و دوست داشتن و مريد و محب بودنم رو به مولا علـی كتمان كنم و انكار كنم ؛ هميشه در زندگی با يك قانون زندگی كردم ؛ قانونی ساده : احترام به سنت ها – عشق به خانواده و دوستانم و دفاع از خاكم . خيلی دوست داشتم علـی گونه باشم ؛ اما نشد ؛ چون من احمق نمی دانستم كه : علــی خدا گونه بود . خواستم درويش علی شوم ؛ شدم ؛ اما خيلی سخت است : " به فرموده علـی : چشم انداختن و دل نباختن " ؛ آن هم در محيط دانشگاه و همه دوستانم ؛ دوست دختر دارند و من ...: ؟ ؛ كاش كسی از پشت صحنه خبر داشت كه نامه های همشون رو من مي نوشتم چون پوريا خطش محشره ؛ سبك نوشتنش فوری مخ طرف رو می زنه ؛ با يك حس بی حسی ؛ مثل بی دليلی كه گاهی بهترين دليل است ؛ نامه می نوشتم برای كسانی كه هرگز برای يك بار هم نديدمشون . و اما يك مشكل بزرگ بين هر 20 تا دوستان " همون گرگ های روباه صفت " بود كه ؛ می گفتن : نبايد دوست دخترهامون از يك دانشگاه و دانشكده و دبيرستان و كلاس باشه چون گند كار در مياد و دست خط ها مشخص می كنه كه نوشتن كار اونا نيست و اگه ؛ شهيـن و مهيـن تو يك كلاس باشند پدر اينا رو در ميارن . پس شعارشون اين بود " اين نشد يكی ديگه " – و خيلی از حرفهايی كه واقعا درد رو هم به درد می آورد و آتش را می سوزاند .
نمی دونم چرا اينجوری شد ؛ قرار بود از اخوان ثالث بنويسم ؛ كشيد به نا كجا آباد . بگذريم – واقعا ببخشيد ؛ و الان هم اين كلمه " خــاطــــره ها " شده اسم كتابی كه يواش يواش می ره طرف چاپ شدن كتاب ؛ " عاشقانه ترين خـاطـره ها " ؛ و اين كلمه شده عنوان اكثر وبلاگ ها و وب سايت های من . ولی از همه اين حرف ها گذشته ؛ چشم انداختن و دل نباختـن به كسی كه يك عمر از وقتی كه فرق بين احساس و عقل – فراق و اشتياق – فريب و حسرت – نگاه و گناه ؛ رو فهميدی سخت است . چشم انداختـن و دل نباختـن به كسی كه در زمان نوجوانی ؛ زمان شكوفايی احساس ؛ وقت شكل گرفتن هويت ؛ او تنها عروس زيـبای روياهای شيرين يك پسرك فقير عشق با شاه زاده وفا بود . و چشم انداختـن و دل نباختـن در حال حاضر به كسی كه دوست داشتی ؛ شاه بيت غزل هايت و خاتون شبهای شعرت باشه شكنجه آوره . برای همين همه نوشته هايم ؛ بـی خواننده شد و همه شعرهايم بـی ضمير . شما هم اگر می خواهيد برای چند لحظه خودتون رو جای من بگذاريد ؛ لطفا اين كارها رو بكنيد ؛ در يك جای خيلی خلوت و دنج بشينيد و به اين ترانه كه براتون از " خانوم شكيلا " نوشتم گوش كنيد و به خلسه بريد و بدانيد و باور كنيد همه چيز اولش خوبه ؛ مثل گيلاس – مثل تـــو – مثل مـن - مثل عشق ؛ بعد از چشم می افته . و قبول كنيد ؛ گذشته هامان زيـباتر هستند . ( البته آرزو می كنم برای شما و خانواده محترمتون و همه خواننده های وب و خانواده های محترمشون ؛ گذشته و حال و آينده ؛ بر وفق مراد باشه و ايام به كامتون و دست مولا علی پشت و پناهتـون ) ؛ من هم قبول می كنم كه اين حرف رو هم گفتم و هم نوشتم كه : " گذشته تاريخ است – آينده معماست – حال را درياب كه زندگی ست " – و سخنی از " ناپلئون " گفتم و نوشتم كه : " تاريخ مشتی دروغ تفاهم شده است " ؛ اشتباهم را می پذيرم ؛ چون تاريخ زيـباست ؛ چون تاريخ است كه آينده را می سازد . " اگـر چه تاريخ هنگامی آغـاز می شود كه غبار يادها فرو نشسته باشد " و زيـبا : " زمان بـی گمان داور بی رحم اما منصفـی هست " . بماند ...: من هميشه سيگار دستمه و كامپيوتر و قلم و دفتر و ديوارهای پر از عكس ؛ و جای آرام و دنج و اين ترانه رو زمزمه می كنم و آه سردی می كشم و طوفان يك بغض سنگی در گلويم منتظـر پايان آه سرد است ؛ كه شروع شود ؛ و بازی با دو لغت : حيف و كاش . در بالا عرض كردم اگر خواستيد برای لحظه ای شما هم جای من باشيد ؛ بدون سيگار اين " ويران كننده خاموش " منو بفهميد . و ...: " و مپنداريد كه خاموشی من – هست برهان فراموشی من " .

آرزومند – آرزوهايتان : پـوريا فـرهمند ( پوريا خدای وحشت )

بهتـرين ترانه شكيلا ...:

وقتی ميـای صدای پات از همه جاده ها ميـاد
انگار نه از يه شهر دور ؛ كه از همه دنـيا ميـاد
تا وقتی كه در وا می شه ؛ لحظه ديدن می رسه
هر چـی كه جـاده است رو زميـن به سينه من می رسه – آه
...: ای كه تـويی همه كسم ؛ بـی تــو می گيره نفسم
اگه تـــو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم

وقتی تــــو نيستی قلبم و واسه كی تكرار بكنم ؟
گل های خواب آلوده رو واسه كی بيدار بكنم ؟
دسته كبوترای عشق واسه كی دونه بپاشه ؟
(( مگه تن مـن می تونه بدون تــــو زنده باشه ؟ ))
ای كه تـــويی همه كسم بی تـــو می گيره نفسم
اگه تــــو رو داشته باشم ؛ به هر چی می خوام می رسم

(( عـزيـزتـريـن سوغاتيه غبار پيـراهن تـــــو
عمر دوباره منه ديدن و بوئيدن تـــــو
نه من تـــــو رو واسه خودم نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره منی ؛ تـــــو رو واسه نفس می خوام ))
ای كه تويی همه كسم ؛ بی تــــو می گيره نفسم
اگه تــــو رو داشته باشم ؛ به هر چی می خوام می رسم .

...: و اما خـواسته شما ؛ من اين چند شعر زيـبا رو كه حفظ بودم از اخوان ثالث تقديم شما كردم ؛ اما در وب جديد كه می شه دهمين وب ؛ از اخوان ثالث و ديگر شعرای ايرانی و خارجی – از نامداران ايران و جهان و انواع شعر فارسی كامل خواهم نوشت ؛ اميدوارم پذيرا باشيد .

...: چند شـعر از مهدی اخـوان ثالث :

« زمستـان »

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گريبان است

کسی سربرنيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.

نگه جز پيش پا را ديد نتواند،

که ره تاريک و لغزان است.

وگر دست محبت سوی کس يازی،

به اکراه آورد دست از بغل بيرون؛

که سرما سخت سوزان است .

*****

« در آن لحظه »

در آن پر شور لحظه

دل من با چه اسراری تـــو رو خواست ؛

و من می دانم چرا خواست ؛

و می دانم كه پوچ هستی و اين لحظه های پژمرده

كه نامش عمر و دنياست ،

اگر باشی تــــو با مـن، خوب و جاويدان و زيـباست .

*****

« لحظه ديـدار »

لحظه ديدار نزديك است ؛

باز من ديوانه ام ؛ مستم .

باز مي لرزد ؛ دلم ؛ دستم ؛

باز گويـی در جهان ديگری هستم ؛

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ؛ تيغ !

های ! نپريشی صفای زلفم را ؛ دست !

آبرويم را نريزی ؛ دل !

" ای نخـورده مست ؛ لحظه ديدار نزديك است " .




شـايد در اين گيتی بی انتها يكی هم منتـظر من باشد ؟ شـايد
ارادتمند شما – پـوريا