نوشته هايی در اوج ويرانی يك دل ، تداعی خاطراتی تلخ و گاهی شيرين و زجر آور در اين قرن آهن
بنام خداوند واحد اسلاميان ؛ الله عز و جل – خدای آريايی نژادها و آذرآبادگانی ها و زرتشت ؛ اهورا مزدا – خدای واحد هند و بودا ؛ كرشـنا – خدای واحد يونانيان ؛ كرون – خدای روميان ؛ زئوس – و بنام علی آفرينی كه نامش خداست – بنام پدرم كوروش ؛ شاه شاهان ؛ بنام عادل ترين و مقتدر ترين حكمران قاره كهن و سرزمين های پهناور " پدرم كوروش ؛ خورشيد وش " ؛ پسر كمبوجيه و شاهدخت ماندانا – بنام امپراطور دنيا ؛ پدر ايران و آريايی ها ؛ قانونگذار حقوق بشر ؛ كوروش كبير – بنام او كه تا دنيا دنياست ؛ ايران و ايرانی و نژاد آريا به خود می بالد ؛ به او كه در تورات كتاب آسمانی از او بنام منجی ياد شده و يحوديان او را فرستاده و مسح شده پروردگار ؛ و بابليان او را مورد تأييد مردوك ؛ و يونانيان سرور و روميان قانونگذار می نامند و می دانند – و بنام آن كوروش كه در قران محمد ( ص ) از او بنام " ذوالقـرنين " بشارت داده شده است ؛ تقديم به ملت آريايی و كوروش پرست ؛ سرزمينی كه گهــواره تمدن بشريست . و تقديم به همه آنانی كه بخاطر آزادی و افتخار اين خاك پر گوهر جان به جهان آفرين تسليم كردند و نامشان را در دفتر تاريخ اين مرز و بوم پر افتخار حك كردند ؛ روحشان شاد و يادشان گرامی باد .
در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود سر به تعظیمش سراسر بابل و آشور بود
سینه اسـپارتا را تا قلب یـونان چاک کرد پشت بخت النصر را سائیده و بر خاک کرد
ما از اسلاف همان خونیم از آن ریشه ایم پاسدار نام پاک پارس تا همیشه ایم
بخشی از وصيت نامه كوروش پدرمان ؛ افتخار ايران و ايرانيان در جهان :
هان ای رهگذر که می آیی و نمی دانم کیستی ؟ من کوروش هستم ؛ پسر کمبوجیه از تخمه هخامنشـی ؛ مادرم ماندانا دختـر پادشاه ماد ؛ منم کوروش شاه بزرگ ؛ شـاه پارس ؛ شاه سرزمین های پهناور ؛ آفتاب گیر ؛ سرزمین های فراخ که اکنون به این مقدار اندک از سرزمین بزرگ کشورم بسنده کرده ام ؛ بـر گور من رشک مبر و بر ویران کردنش دل خوش مدار ؛ که تـو نیز بر گور خود چنین نگاری ؛ هرگاه فـرمانبردار اهـورامـزدا باشی . " پس از مرگم با پرچم ايران كفنم كنيد و به سنگ مزارم زير اين توده ی خاك ؛ ميان استخوان هائـی كم و بيش پوسيده ، بنویسید : آرامگاه سـرباز ایران ؛ سال 7030 آریائی - برابر با سال 3747 زرتشتی - برابر با سال 2568 پارسی - برابر با سال 1388 خورشیدی "
(( ما وارث كوروش فرزند جمشيديم پيروز بـی برده بت نپرستيديم ))
ما ريشه ای ديرين در عشق و خون داريم ما در شب تاريخ تا صبح بيداريم
" فرزندان كوروش ؛ يادگاران جمشيد جم ؛ سربازان دلير داريوش ؛ در ميهن كاوه تاريخ می لرزد از خشم ما از خشم قوم پارس ؛ سربازان ايران باستان ؛ دوستان هم ركاب من ؛ نيزه ها و شمشيرهايـتان را به سپرهايـتان بكوبيد ؛ تا دشمن ؛ تا اين ضحاكان پير مار بر دوش بدانند ما هميشه بيداريم و آماده " مردی كه در تصور من است و از آن می نويسم و مردی كه آئين و مسلك او سر لوحه زندگی من است هميشه به فكر بجای گذاشتن اسمی بزرگ و ماندگار از خويش است . و ما همواره از خود می پرسيم آيا سرگذشت ما در تاريخ منعكس می شود ؟ و آيا انسانهای پس از ما ؛ نام ما را بخاطر خواهند آورد ؟ و آيا از جسارت و شجاعت ما در نبردها شگفت زده خواهند شد ؟ ما قومی هستيم آريايی و آزاد ؛ ما صاحب پيامبر آريايی مزدای پاكيم ؛ و ما آزادی می خواهيم و ايران كهن را ؛ ايران اجداد و بزرگان و پدرانمان را ؛ روزی رويايی وجود داشت بنام ايران ؛ اما حالا نمی شود حتی نام ايران را نجوا كرد . به ياد داشته باشيد تاريخ مردان بزرگ را به ياد خـواهد آورد ؛ پس شب با افتخار مردن بهتر از صبح با شرمساری بيدار شدن است . جوانان ايران برپای خيزيد و گرد و غبار روزگار ستم جهان خواران را از سر و روی و چشم و گوش خويش بپردازيد و باور كنيد كه خون آن نياكان در رگ های شما روان است ؛ و مغز و انديشه و اندريافت شما بازمانده و يادگار آن بزرگان است . برپای خيزيد و فرهنگ خويش را بازشناسيد و جايگاه خويش و كشور خود را در جهان بازيابيد . به پا خيزيد الا ای سوگواران ؛ الا ای وارثان سربه داران .
گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب اگر پدر مرد ؛ تفنگ پدر هست هنوز گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند توی گهواره چوبی پسری هست هنوز اگر آب نیست نترسید که در قافله مان دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
در تصاوير حكاكی شده بر سنگهای تخت جمشيد هيچكس عصبانی نيست و هيچ كس سوار بر اسب نيست ؛ تا ديگری پياده باشد ؛ هيچ كس را در حال تعظيم نمی بينيم ؛ برده داری در قوم ما مرسوم نيست ؛ ما وارث كوروش فرزند جمشيديم ؛ هرگز بت نپرستيديم ؛ در بين اين همه پيكر تراشيده شده حتی يك تصوير برهنه نيست ؛ آريايی بدان و برای همه ايرانيان بخوان تا يادمان بماند كه چه بوديم و چه شديم ؛ و چه كسانی شبانه به قافله زدند و لخت مان كردن ؛ درست است ايران الان جز ويران سرا نيست ؛ ولی ... ولی ...:
گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های جوانم با ضربه های تبرهاتان زخم بست با ریشه چه می کنید ؟ گیرم که بر سر این بام بنشسته پرنده ای در کمین پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید ؟ گیرم که می زنید ؛ گیرم که می برید ؛ گیرم که می کشید با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید ؟
« اميدوارم ستارهی زندگی و اختر مهربانيتان ؛ پيوسته ايام بر دل يارانتان بتابد و همواره دعای ما بدرقه راه شما باشد . و اميدوارم هميشه ايام به كامتان و دست مولا علـی پشت و پناهتان باشد . باقـی بقای خوبان ؛ آرزومند - آرزوهايتان : پـوريا فـرهمند »