::. التـماس مــرگ .:: ؟؟؟
اسير نيمه جان باالتماس مرگ درگيرم
خداوندا بكش من را،كه از اين زندگي سيرم
به من گفتند امثال تو مغرورند و گردنكش
دروغ است اي خدا،عمريست من تسليم تقديرم!
خداوندا براي من اجل را مرگ باران كن
در اين شبهاي پر خورشيد و نوراني تر از قيرم!
چرا بعد از نويد مرگ و ديدار فنا، از نو
جواني مي تراود از دل ِآزرده و پيرم!
تو با من قصد بازي داري و من سيرم از بازی
كه از اين زندگي بيزارم و از خويش دلگيرم
خداوندا مگر من آخرين قرباني مرگم
كه در دستان او جان ميكَنم،اما نمي ميرم!
اگر مرگ از نگاهم شرم دارد يا كه ميترسد
بگو محرم شدي،بشتاب تا در بند و زنجيرم
گلاويزم به راه زندگي با عمر و جسم وجان
بكـش حالا كه ديگر با تمام ِخويش درگيرم
همان آئينه ؛ كه پايان تسليمان تقدير است
شتابان شو بيا بشكن ؛ در آن آئينه تصويرم .
خداوندا بكش من را،كه از اين زندگي سيرم
به من گفتند امثال تو مغرورند و گردنكش
دروغ است اي خدا،عمريست من تسليم تقديرم!
خداوندا براي من اجل را مرگ باران كن
در اين شبهاي پر خورشيد و نوراني تر از قيرم!
چرا بعد از نويد مرگ و ديدار فنا، از نو
جواني مي تراود از دل ِآزرده و پيرم!
تو با من قصد بازي داري و من سيرم از بازی
كه از اين زندگي بيزارم و از خويش دلگيرم
خداوندا مگر من آخرين قرباني مرگم
كه در دستان او جان ميكَنم،اما نمي ميرم!
اگر مرگ از نگاهم شرم دارد يا كه ميترسد
بگو محرم شدي،بشتاب تا در بند و زنجيرم
گلاويزم به راه زندگي با عمر و جسم وجان
بكـش حالا كه ديگر با تمام ِخويش درگيرم
همان آئينه ؛ كه پايان تسليمان تقدير است
شتابان شو بيا بشكن ؛ در آن آئينه تصويرم .
+ نوشته شده در جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 14:45 توسط پـوريا فـرهمند ( فرزند كوروش كبير )
|